کبر مزمن . من مانده ام این خاطره ها را چه کسی در قاب دلت نشانده ، مثل قفسی . زندانی آن شدی شبی بهت آور آلوده ی این سکوت بی هم نفسی . درگیر شدی به آرزویی مبهم افسون شده ی نگاه ترد هوسی . آغشته شدی شبی به کبری مزمن از قصه ی نمرودبخوان تا مگسی . آزرده وبی حاصل وتنها که شدی فریاد نزن که نیست فریادرسی . مصطفی رحیمی نیا