خاطره...
خاطره...
نوشته شده در 27 آذر 1391
بازدید : 264
نویسنده : Amin.t
(خاطرات یک مرد با تجربه )

روزی از طرف بسیج به کویر لوت رفته بودیم.

در آنجا برنامه های زیادی داشتیم که یکی از آنها این بود بعد از نماز صبح و خوردن صبحانه 40 کیلو متر پیاده

روی میکردیم.

یک روز صبحانه پنیر و هندوانه بود!

بعد از خوردن صبحانه به پیاده روی رفتیم.

در وسط راه یک نفر اسهال شد!

خوب تو کویر هم که هیچ تپه و بوته ای نبود!

بعد دیدیم مشکل همگانیه ، یکی دو نفر نبودند!

همه اسهال شدند جز 5 نفر،بقیه نه راه برگشت داشتند نه میتوانستند راه برند که به یه جایی برسند!

خلاصه همه چه بسیجی و چه سرباز و چه سرتیپ و ...

به ناچار جلوی همدیگه شلوارهارو کشیدند پایین و کویر و به گند کشیدند!






مطالب مرتبط با این پست
.



می تونید نظر خود بدید !


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: