(خاطرات یک مرد با تجربه )
روزی از طرف بسیج به کویر لوت رفته بودیم.
در آنجا برنامه های زیادی داشتیم که یکی از آنها این بود بعد از نماز صبح و خوردن صبحانه 40 کیلو متر پیاده
روی میکردیم.
یک روز صبحانه پنیر و هندوانه بود!
بعد از خوردن صبحانه به پیاده روی رفتیم.
در وسط راه یک نفر اسهال شد!
خوب تو کویر هم که هیچ تپه و بوته ای نبود!
بعد دیدیم مشکل همگانیه ، یکی دو نفر نبودند!
همه اسهال شدند جز 5 نفر،بقیه نه راه برگشت داشتند نه میتوانستند راه برند که به یه جایی برسند!
خلاصه همه چه بسیجی و چه سرباز و چه سرتیپ و ...
به ناچار جلوی همدیگه شلوارهارو کشیدند پایین و کویر و به گند کشیدند!